جدول جو
جدول جو

معنی خطاب کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خطاب کردن
(بَ گِ رِ تَ)
مکالمه کردن. رویاروی سخن گفتن. (ناظم الاطباء) ، مورد حکم قرار دادن:
بر خطاها مگر خدای نکرد
با تو اندر خطاب خویش خطاب.
ناصرخسرو.
، حکم کردن:
سعدیا گر بجان خطاب کند
ترک جان گیر و دل بدست آرش.
سعدی.
گر بمحشر خطاب قهر کند
انبیارا چه جای معذرتست.
سعدی (گلستان).
، عنوان دادن:
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک
میرم همی خطاب کند خواجۀ خطیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
خطاب کردن
مکالمه کردن، رویاروی سخن گفتن، مورد حکم قرار دادن
تصویری از خطاب کردن
تصویر خطاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خطاب کردن
صدازدن، مخاطب قرار دادن، نامیدن، سرزنش کردن، عتاب کردن، مورد عتاب قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ مَ دَ)
اشتباه کردن. سهو کردن. غلط کردن:
بخطا غره مشو گرچه جهاندار کند
هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش.
ناصرخسرو.
دردت کند ای دوست خطاخواهی کرد.
احمد برمک.
گرچه بسیر مشک شناسند لیک مرد
چون مشک یافت سیر گزیند، خطا کند.
خاقانی.
نبودم عاشق ار بودم بتقدیر
پشیمانم خطاکردم چه تدبیر.
نظامی.
شنیدم کاسب سلطانی خطا کرد
بپیوست از زمین بر آسمان گرد.
سعدی (صاحبیه).
خداوند دولت خطا می کند
شب و روز ضایع بخمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگست کوچک مدار.
سعدی (صاحبیه).
چهارصدمرد تیرانداز که در خدمت او بودند، همه خطا کردند. (گلستان سعدی).
مطرب بساز عود که کس بی اجل نمرد
وآن گونه این ترانه سراید، خطا کند.
حافظ.
سقط، خطا کردن در سخن. (منتهی الارب). لحن، خطا کردن در خواندن و اعراب. (منتهی الارب). طیش، خطا کردن تیر از نشانه. (منتهی الارب).
- دست از پا خطا کردن، اشتباه کردن. سهو کردن.
- دست از پا خطا نکردن، سهو نکردن. دقت کردن. مواظبت کردن.
، گناه کردن. جرم کردن. بزه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
زمانه بر سر آنست اگر خطایی کرد
که بعد از این همه طاعت کند بعذر گناه.
سعدی.
دوست بردارد بجرمی یا خطایی دل ز دوست
تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی.
سعدی (طیبات).
آنکو بغیر سابقه چندین نواخت کرد
ممکن بود که عفو کندگر خطا کنم.
سعدی (طیبات).
یکی را که عادت بود راستی
خطایی کند درگذارند ازو.
سعدی (گلستان).
گفت چه خطا کرده است که از دیدنش ملولی. (گلستان سعدی)، نگرفتن گیاه و خشک شدن گیاه. (یادداشت بخط مؤلف) : چون خواهند که بکنند (بادام ریشه قوی کرده را) و باز نشانند بسیار خطا کند و نگیرد. (فلاحت نامه). بهر نوعی که بنشانند (سفیددار) را بگیرد و کم خطا کند. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ / نَ دَ)
خفتن. خسبیدن. خوابیدن. بخواب رفتن. خواب رفتن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء) :
بیا بصلح من امروز و در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده ست از انتظار تو دوشم.
سعدی (طیبات).
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضۀ رضوان نکند اهل نعیم.
سعدی (طیبات).
محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس.
سعدی (طیبات).
، خوابانیدن. بچاره کسی را خوابانیدن. (از یادداشتهای مؤلف) :
لالایی گویم و خوابت کنم من.
؟
، بخواب مصنوعی بردن. هیپنوتیزه کردن. مانیتیسم کردن. (یادداشت مؤلف) :
بحیرتم ز که اسرار مانیتیسم آموخت
فقیه شهر که بیدار را بخواب کند.
ایرج میرزا
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ / دِ کَ دَ)
ویران کردن. منهدم کردن. از بین بردن:
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد
آباد بعد از آن نبود خانمان او.
سعدی (صاحبیه).
عشقت بنای صبر بکلی خراب کرد
جورت در امید بیکبار درگرفت.
سعدی (بدایع).
خرابت کند شاهد خانه کن
برو خانه آباد گردان بزن.
سعدی (بوستان).
بناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
بخون بنده اگر تشنه ای حلال ای دوست.
سعدی (بدایع).
، شکستن. بهم ریختن. (از قبیل دل و فکر) پریشان کردن:
دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی
که سالها بودت خانمان ملک آباد.
سعدی.
، تباه کردن. مشوب کردن. فاسد کردن، از پای در افکندن، چنانکه شراب بسیار باده خوار را. سخت کسی رامست کردن:
شرابم ده و روی دولت ببین
خرابم کن و گنج حکمت ببین.
حافظ.
زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما راز جام بادۀ گلگون خراب کن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطا کردن
تصویر خطا کردن
لغزیدن بزهیدن بزهکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطار کردن
تصویر اخطار کردن
اعم کردن آگهی کردن ابغ کردن مطلبی را یاد آوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب کردن
تصویر خضاب کردن
رنگ موی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
همارنیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن، خبط کردن، قصور ورزیدن، خلاف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخریب کردن، ویران ساختن
متضاد: آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن، از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن
متضاد: به کار انداختن، روبه راه کردن، تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن، به فحشا کشانیدن، فاسد کردن، بی آبرو ک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ليفسد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
Bug, Deface, Dilapidate, Spoil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
boguer, défigurer, dilapider, gâcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
fehler verursachen, entstellen, verfallen lassen, verderben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
hata yapmak, tahrip etmek, harabe etmek, bozmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
خراب کرنا , تباہ کرنا , خراب کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
বাগ সৃষ্টি করা , বিকৃত করা , ধ্বংস করা , নষ্ট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
kuharibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
버그를 발생시키다 , 훼손하다 , 황폐화하다 , 망치다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
пошкоджувати , спотворювати , руйнувати , псувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
バグを発生させる , 変形させる , 荒廃させる , 台無しにする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
לגרום לבעיות , לעוות , להרוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
बग करना , विकृत करना , नष्ट करना , खराब करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
повреждать , обезображивать , разрушать , портить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ทำให้เกิดข้อผิดพลาด , ทำให้เสียหาย , ทำให้เสื่อมโทรม , ทำให้เสีย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
beschadigen, verminken, vervallen laten, bederven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
dañar, desfigurar, dilapidar, estropear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
guastare, deturpare, dilapidare, rovinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
danificar, desfigurar, dilapidar, estragar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
出错 , 损坏
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
uszkodzić, zniekształcać, zrujnować, psuć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
merusak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی